مرگ ماهی
ماههی مان مرد! به همین سادگی. یکی از پیرترین ماهی قرمز های زنده دنیا بود! چهار یا پنج سالش بود حداقل!
به سفارش مادر چند دقیقه قبل از سال تحویل خریده بودمش! هول هولکی و با یک ملاقه آب توی کیسه! به زحمت رسانده بودمش به سال تحویل . رساندم تا سه عید دیگر هم کنار ما باشد و درست قبل از عید چهارم بیاید روی آب. همین طور باد کرده و کج و معوج. راستی دوتا بودند اینها!
یکیشان یک سالی می شود که مرده. حافظه ماهی را هم که می دانی ... در حد ثانیه یا نهایت دقیقه است. ماهی ما هم رفیقش را فوری یادش رفته بود . تا همین امروز که ناغافل عکس خودش را توی آینه با رفیقش اشتباه گرفت. یادش آمد ... یادش آمد و فهمید که یک سال تمام یادش نبوده! اشک هایش توی آب پیدا نبود. چرخ زد ... چرخ زد ... چرخ زد ... نه ! این بار دیگر یادش نمی رفت. انگار دیگر ماهی قرمز نبود!
ارام گرفت ... ارام ارام آمد روی آب و گذاشت آنقدر یادش بیاید که ...