خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

برای تو (2)

يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۲ ق.ظ

به تو که فکر می کنم دوست دارم همه چیزم را در یک چشم بهم زدن بگذارم کنار. درست مثل سفرهایی که حتی دلم نمی خواهد دوربین را از توی کوله دربیاورم. درست مثل منظره هایی که عکاسی از آن ها جفای بزرگی است در حقشان. تنها چشم ها لیاقت این را دارند که تا سر حد مرگ باز بمانند و فقط نگاه کنند. 

تو درست مثل منظره ای می مانی که فقط باید تماشایت کرد. منظره ای بدیع که هر روز خدا دارد رنگ و لعاب نویی به خود می گیرد و هر بار انگار برای اولین بار جلوی چشم هام ظاهر شده. دوست دارم این مغز لکنته را در بیاورم بگذارم یک گوشه، دلم را هم بگذارم گوشه ای دیگر تا مزاحم نباشند. 
گفتم که دوست دارم همه چیزم را بگذارم کنار! تنها چشم هایم را نیاز دارم. نه بیشتر و نه کمتر. 

چشم هایم را نیاز دارم تا همه چیز را از قاب نگاهت بخوانم. ببینم که دوستم داری، ببینم که کنارم آرام نشسته ای و درست داری به همان چیزی فکر می کنی که دارد توی سر من می چرخد. توی سرم؟ توی سری که مغز ندارد چه چیزی می تواند باشد؟ توی سینه ای که دل نیست پس چیست؟

اینجا همه چیز به هیبت تو درآمده. نه اینکه درست وقتی که نیازشان دارم بگذارند بروند و من را در مقابل این احساس عظیم تنها بگذارند، نه. کارشان را کرده اند. تا لحظه آخر، درست قبل از اینکه "دال" دوست دارم و "ع" عاشقم را بگویم، تمام زورشان را زده اند. سنگ هایشان را با هم واکنده اند و برای معدود دفعات در طول زندگی، روی یک موضوع واحد به نتیجه رسیده اند و آن هم "تو"ای!

پس من در تمام عمرم از این مطمئن تر نبوده ام و نخواهم بود. خودت هم خوب می دانی و از سیر تا پیاز پاسخ این سوال همیشگی لیلی های تاریخ را برایت گفته ام که " چرا تو؟" مو به مو و جزء به جزء .  چرا؟ چون دوست دارم دوست داشتنم را از بر باشی. بدانی که چطور و برای چه دوستت دارم  و جنس دوست داشتنم را مثل حریری نرم و نازک بین انگشتانت حس کنی. همان انگشتانی که نوازششان می تواند به بی دفاع ترین انسان روی زمین تبدیلم کند! 

لعنت به تمام داستان های عاشقانه دنیا که مدام توی دلم را خالی می کند. لعنت به همه شان که فقط درد کشیده اند و فراق و زجر. من عاشقانه خودم را می نویسم. همان طور که قولش را دادی. عاشقانه آرامم را در کنار تو می نویسم که مثل کتاب عمو نادر واقعی است و آخرش هم همه چیز سر جای خودش است. عشق های اساطیری هم بماند برای توی همان کتاب ها که بخشی از لذت زندگی است، نه خودش. زندگی جای دیگری است. زندگی جایی است ساکت و آرام، مرتفع و سرد که بوی علف های تازه فضا را پر کرده. زندگی همان جاست وقتی تو شانه به شانه ام ایستاده باشی ...

***

حرف برای گفتن زیاد است، اما همان اول گفتم که وقتی حرف تو وسط باشد، وقتی قرار باشد تو در میان باشی، همه چیز می رود کنار. این روزها کلمه ها هم گاهی از دستم فرار می کنند. دارند یادم می دهند که از یک جایی به بعد، عاشق فقط با دست ها و نگاهش حرف می زند . پس بیا جلو . دست هایم را بگیر و به چشم هایم خیره شو تا هزاران برابر این خطوط، از هرم دست ها و نگاهم عاشقانه بخوانی ...


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۹
مرد خاکستری

برای تو

خاکستری

نظرات  (۳)

عشقت مستدام با همون کیفیت بینظیر و لمس شدنی که ازش گفتی. یک عاشقانه ی آرام 
پاسخ:
مرسی خاتون ماجرا ... تبسمی دوباره کن :)
چقدر حال آدم خوب میشه با خوندن این پست. 

ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه ...
پاسخ:
حالمان خوب است خب  ... شمام خوب باشی ایشالله
میخوام اینو بدونی ک؛خیلی فوق العادس ..و باید مث ی چیز ارزشمند ازش مواظبت کنی👌👌👌👌👌👌
پاسخ:
میخوام اینو بدونی که میدونم ... حواسم هست بهش ;)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی