خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

یک نفر

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۰ ب.ظ
  • عشق

  • سرت پایین است. نه از روی خجالت. بلکه چیزی شبیه خستگی یا شاید هم بی حوصلگی. صدای پا می شنوی، آرام ترین صدای پایی که تا امروز به گوش بشر رسیده. سر بلند می کنی و می بینی یک نفر در راه است، آن هم راه تو. راهی که دیگر مدت ها بود فکرش را هم نمی کردی همراهی گذرا درونش پیدا کنی. 
    نزدیک تر که می شوی عطری آشنا می شنوی که هوش از سرت می پرد. نگاه می کنی ... نگاه می کنی ... نگاه می کنی ... جل الخالق! مگر می شود در غریبه ای اینقدر آشنایی ببینی؟ باورت نمی شود ... دست که دراز می کنی نگاهت می کند ... دست هایش را می آورد جلو و آرام توی دست هایت قلابشان می کند ...
    انگار تمام رویاهایت را یکجا آورده اند توی واقعیت و تحویلت داده اند! 
    یک نفر در راه دارد می آید ... یک نفر همین امروز، بیست و چند سال پیش چشمش را به روی این دنیا باز کرده و حالا قرار است همراه تو باشد ...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۱۹
مرد خاکستری

نظرات  (۲)

واااااااااااای💜💖
۱۴ آذر ۹۵ ، ۰۱:۴۷ عینک ته استکانی
عکس عاااالی . متن نیز 
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی