خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خیال» ثبت شده است

به نام خدای عشق. به نام خدای چیزی که دارد روز به روز رنگ عوض می کند. به نام خودش. که می تواند آنقدر مقدس باشد و پاک، که با نامش بشود زندگیِ دوباره آغاز کرد. درست همان طور که می تواند مرموز باشد و پر تشویش. درست همان طور که می تواند آرمشی ابدی را توی رگ هایت بریز و هم زمان به بی قرار ترین موجود روی زمین تبدیلت کند. 

ماجرای عجیبی است. دانای کل ترین موجود روی زمین هم که باشی، اگر با چشم بسته بروی توی دل ماجرا همین می شود. اگر مثل من اهل حساب و کتاب و دو دوتا چهارتا نباشی همین می شود . همین می شود که از بالای ابرها ناگهان با سر می خوری زمین. خودت هم نمی دانی چرا . یکی یکهو از نا کجاآباد رخنه می کند توی سرت، و دلت را خالی می کند. هیچ نمی دانی چه می گوید اما کارش را انجام می دهد و بعد هم بی سر و صدا و بی آنکه بفمی چه شده می رود!

دل من که همین طور خالی نمی ماند. همین که احساس کند چیزی سر جایش نیست و فکرم بیاید سمت تو، خیالم تخت می شود. دلم پر می شود از تو و خیال تو. 

وای! خیال تو ... خیال تو ... خیال تو ...

وقتی خیالت می تواند چنین قدرتی داشته باشد ... امان از خودت! امان از تو ... امان از تو ... امان از تو ..

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۴
مرد خاکستری