خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برای من» ثبت شده است

به من می گویی حساس ... عبایی هم نداری که جلو این و آن تکرارش کنی. اگرچه به ظاهرم اصلا نمی خورد اما من هم عبایی ندارم از شنیدن چنین چیزی درباره خودم از دیگران. خیلی هم مهم نیست اما تعریف حساس را می شود بگویی؟ به چه کسی می گویند حساس؟

اصلا بر عکسش بگویم. یعنی اگر کسی هر چیزی شنید و هر رفتاری دید و خم به ابرو نیاورد حالت عادی دارد و حساس نیست؟ یا اصلا چون بالای لبم و اطراف صورتم پر از پشم و پیل است باید رویم به سنگ پا سور بزند و پوستم از کرگدن کلفت تر؟

راستش را بخواهی، قبل تر ها هم به این نتیجه رسیده بودم که انگار برای زن ایرانی باید مرد ایرانی بود. باید حداقل مقدار کمی هم که شده یغور بود و سخت. بی اعتنا بود و نشنیده گرفت خیلی حرف ها را. ببینی ناراحتی ها و تیرگی های چهره را اما دهانت را باز نکنی. بگویی خودش خوب می شود. گونه های خیس دیدی بگویی اشک مال زن هاست. 

راتش را بخواهی به این نتیجه رسیده بودم و دارم دوباره می رسم که اگر اینطور نباشی جای زن و مرد را عوض کرده ای. آنوقت جاهایی می شود که وقتی از تو آن تصور مرد گونه مزخرف دیده نمی شود، زن ماجرا آن نقش زمخت و بی اعتنا را بر عهده می گیرد و نقش مقابل می افتد به گردن تو. حساس می شوی، احساس بی توجهی می کنی، حس می کنی طرفت به جای دیگری غیر از تو مشغول است و ....

هر چیز وقتی بر سر جایش نباشد همین می شود. ماجرا بهم می ریزد. هیچوقت فکرش را نمی کردم و هنوز هم نمی کنم که مجبور بشم در زندگی ادا دربیاورم. وقتی می توانم صد در صد باشم، هشتادش بکنم که طرف مقابلم دور بر ندارد. صد سال سیاه نمی خواهم طرف مقابلی را که اهل دور برداشتن باشد. چه خودآگاه چه ناخودآگاه. قبلا هم گفته ام؛ حالم از خودم بهم می خورد اگر در زندگی بخواهم سر راهِ بودن و مایه گذاشتنم درجه و شیر بگذارم که بشود کم و زیادش کرد.

اشکال کار نمی دانم کجاست. در آن تعریف مرد ایرانی در ناخودآگاه توست که شخصیتی مثل را نمی پذیرد یا واقعا من مشکل دارم و مرررررد نیستم! شاید مشکل از اینجاست که گیر نمی دهم، بی محلی نمی کنم و گاهی شاید بیش از اندازه متوجه حضور واقعی و مجازی ات هستم که کار به اینجا رسیده. به جابجا شدن جاها در زندگی کلاسیک ایرانی!

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۹
مرد خاکستری