خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • عشق

  • سرت پایین است. نه از روی خجالت. بلکه چیزی شبیه خستگی یا شاید هم بی حوصلگی. صدای پا می شنوی، آرام ترین صدای پایی که تا امروز به گوش بشر رسیده. سر بلند می کنی و می بینی یک نفر در راه است، آن هم راه تو. راهی که دیگر مدت ها بود فکرش را هم نمی کردی همراهی گذرا درونش پیدا کنی. 
    نزدیک تر که می شوی عطری آشنا می شنوی که هوش از سرت می پرد. نگاه می کنی ... نگاه می کنی ... نگاه می کنی ... جل الخالق! مگر می شود در غریبه ای اینقدر آشنایی ببینی؟ باورت نمی شود ... دست که دراز می کنی نگاهت می کند ... دست هایش را می آورد جلو و آرام توی دست هایت قلابشان می کند ...
    انگار تمام رویاهایت را یکجا آورده اند توی واقعیت و تحویلت داده اند! 
    یک نفر در راه دارد می آید ... یک نفر همین امروز، بیست و چند سال پیش چشمش را به روی این دنیا باز کرده و حالا قرار است همراه تو باشد ...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۵۰
مرد خاکستری
  • تاریکیتاریکی همیشه هم بد نیست. نور باید فقط مهمترین نقطه را روشن کند. مثل سالن سینما، صحنه تئاتر یا وسط سن. جایی که باید مرکز توجه باشد. درست همان جایی که دلت می خواهد و اصلا باید دیده شود. 
    باقی را بریز دور! حواست به چراغ باشد، به راه روشن. بیراهه ها را با تاریکی تنها بگذار ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۰
مرد خاکستری
  • مقوله عجیب و غریبی است. همان اول کار که بند نافت را می بُرند، می دود توی جانت. زار می زنی که چرا باید "تنها" باشم. آرام هم نمی شوی تا اینکه تا بری به امن ترین جای دنیا؛ آغوش مادر.
    سال های بعد از آن تا قبل از اینکه هورمون های بدنت بریزد به هم و جنسیتت را فریاد بزند، از تنهایی می ترسی. تنهایی برایت برادر تاریکی است، خواهر کابوس است و فرزند نا امنی.
    پیش از بلوغ است که این تنهایی روی خوشش را نشان آدم می دهد. از همان دوران است که کم کم نیاز به تنهایی را حس می کنی و می شود جزئی از زندگی ات اما هنوز هم حس خوبی به آن نداری.
    در اوایل جوانی و سال های پس از آن است که تازه لذت تنهایی را می چشی. گاه و بی گاه منتظری که آغوشت را باز کنی تا بیاید بنشیند کنارت. گاهی به در و دیوار می زنی تا همه را کنار بگذاری و به آن برسی. 
    این عشق و نفرت نسبت به این پدیده مرموز تا ابد ادامه دارد. مثلا بعضی ها هستند که می ارزد به خاطرشان، برای همیشه قید تنهایی ات را بزنی. بعضی های دیگر آنقدر عزیزند که می شوند رفیق تنهایی ات، اصلا جزئی از آن! بدون آن ها دیگر تنهایی هم معنی ندارد. بعدشان اصلا دیگر هیچ چیز وجود ندارد! 
    و چقدر رویایی است و ایده آل، داشتن چنین آدم هایی که توانایی حضور در تنهایی ات را داشته باشند و تنهایی شان را دو دستی تقدیمت کنند.
    ***********
    تنهایی با انسان به دنیا آمده و تا ابد همراهی اش خواهد کرد. او هست و چیزی که همواره تغییر می کند حس ماست. اینکه امروز، حالا و در این لحظه دوستش داریم یا نه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۳۵
مرد خاکستری