خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

تنها کمی نفس ...

يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۴۶ ب.ظ

خواستم صدایش بزنم. برگردد و جانمی بگوید تا برای هزارمین بار تمام کلمات از ذهنم پرواز کنند. خواستم دست بگذارم روی شانه اش تا از جا بپرد و بعد از اینکه مرا پشت سرش دید از آن لبخندها بزند. 

خواستم بگویم بیا کنارم بنشین. اینطور خسته می شوی. در کنارم یک جای خالی دارم ... بیا.

خواستم بگویم مسیرت کجاست؟ بلکن هم مسیر باشیم و طوری که حواسش نباشد از شلوغترین مسیر ببرمش. 

خواستم فقط کمی حرف بزنم ... او هم خواست اما نشد. نه که نشود،جایش نبود یعنی. پس نه تاکسی گرفتیم و نه حرف زدیم. ایستادیم همینجا درست وسط شهر و زل زدیم به آن بالا و فقط در کنار هم نفس کشیدیم ...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۰۴
مرد خاکستری

حرف

دست

شانه

صدا

نفس

نظرات  (۴)

خیلی دوستش داشتم. 
ما اغلب فقط کنار هم نفس می‌کشیم. 
پاسخ:
مرسی مامان :) نفس کشیدن داریم تا نفس کشیدن . بعضی وقتا همین نفس کشیدنه دنیایی است برای خودش :)
به نظرم بعضی وقتا همون کنارش نفس کشیدنم غنیمته
من که راضیم به همون حتی
پاسخ:
اره دیگه ... اینجام نفس کشیدنه جای همه اون خواستنایی که نشد رو میگیره . مخصوصا وقتی دو نفر به یجا نگاه کنن :)
۰۴ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۳ پریســـا عسڪری
با نظر دختر حاجی موافقم .. همونم غنیمتیه ؛)
پاسخ:
منم با هردو موافقم :)
خیلی حرف داشت خیلی
پاسخ:
مرسی خاتون ... هااااا ....خیلی!
بعدشم کامنت پستتو باز کن می خوام کامنت بدم . بدو!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی