خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دست» ثبت شده است

خواستم صدایش بزنم. برگردد و جانمی بگوید تا برای هزارمین بار تمام کلمات از ذهنم پرواز کنند. خواستم دست بگذارم روی شانه اش تا از جا بپرد و بعد از اینکه مرا پشت سرش دید از آن لبخندها بزند. 

خواستم بگویم بیا کنارم بنشین. اینطور خسته می شوی. در کنارم یک جای خالی دارم ... بیا.

خواستم بگویم مسیرت کجاست؟ بلکن هم مسیر باشیم و طوری که حواسش نباشد از شلوغترین مسیر ببرمش. 

خواستم فقط کمی حرف بزنم ... او هم خواست اما نشد. نه که نشود،جایش نبود یعنی. پس نه تاکسی گرفتیم و نه حرف زدیم. ایستادیم همینجا درست وسط شهر و زل زدیم به آن بالا و فقط در کنار هم نفس کشیدیم ...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۶
مرد خاکستری