خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

خاکستری

گاه نوشت های آدمی که نه سیاه بود نه سفید ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

یکهو دلم خواست بیایم صفحه سفیدی باز کنم و برایت بنویسم. چه بنویسم؟ خب قطعا نمی دانم. فقط دلم خواست بنویسم و وقتی از خودش پرسیدم از که یا از چه با زبان بی زبانی تصویرت را آورد جلوی چشم هام. من هم از خدا خواسته از قبول کردم. همان اول با کلی ذوق و شوق رفتم این بالا نوشتم برای تو. شماره اش را هم گذاشتم یک که از این به بعد شماره های بعدی اش را هم بنویسم. خدا را چه دیدی شاید شماره هایش دو رقمی شد و شاید من سه رقمی. چه کسی می داند؟ چه کسی می داند که وقتی یک نفر از دیگری می پرسد عاشق شدی و دیگری جواب مثبت می دهد تا چه زمانی قرار است عاشق باشد و دیگری هم. 

 وقتی دختری را که داشتی توی توهم برای خودت دست و پایش می کردی، وسط واقعیت و جلو چشم هایت ببینی، می توانی عاشقش نشوی و عاشقش نمانی؟ وقتی انقدر با تو دوست می شود که می گوید اگر عاشق شدی به من بگو ... و تو صبر می کنی تا روزی که مطمئن شوی ... تا روزی که از روی شکم حرف نزنی ... تا روزی که وقتی گفتی عاشق شدم به تمام روده درازی ها و رگ گردن کلفت گردن هات بر سر این مفهوم عجیب و غریب زبان درازی نکرده باشی. و یک شب آرام و معمولی، وقتی خودت هم هنوز نمی دانستی که توانایی گفتنش را داری، در جواب "عاشق شدی؟" سر تکان می دهی و "ی" را بر می داری و "م" را می گذاری آخرش. به همین راحتی. 

درست مثل پسر بچه دست و پا شکسته ای که حواسش را پرت می کنند تا استخوان شکسته اش را جا بیندازند ... دل من شکسته نبود اما در راه مانده بود و بی قرار . جا که افتاد خودم را پرت کردم عقب، سیگاری آتش زدم و بعد از مدت ها توانستم به "هیچ" فکر کنم!

خلسه و مستی عجیب و غریبی بود. سرم را که بلند کردم سیگار تمام شده بود و من صبح مستی را چند دقیقه مستی اش تجربه می کردم. کرخت در عین سبکی و خمار در عین نشئگی! تو هم انگار نشئه بودی که رفتی توی عالم خودت. مرد شور این مجازی بازی ها را ببرند که باعث می شوند آدم ها این لحظه ها را از دست بدهند. مهم نیست البته ... آنقدر دیده و شناخته ام ات که بدانم وقتی شنیدی چه شکلی شدی ... کجا را نگاه کردی و طرز نگاهت چطور شد و باقی ماجرا ...

بماند ... چند روز و چند هفته از آن شب گذشته درست نمی دانم. اصلا یادم نیست کی بود و چند شنبه بود. شاید باور نکنی اما ماهش را هم مطمئن نیستم درست و دقیق بدانم.

بجای تمام این ندانستن ها، تنها یک چیز را مطمئنم. اینکه تا آن شب، جرات این را نداشتم که به کسی بگویم عاشقت شدم! نه شده بودم و نه جراتش را داشتم از این مفهوم پیچیده و عجیب و غریب در بیان احساسم استفاده کنم. 

فعلا همین ها را داشته باش، نفسی اگر بود ... شماره های آن بالا یکی یکی اضافه می شود ...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۲:۰۸
مرد خاکستری